دختری میان شالیزار...

صبح که بیدار میشوم هر روز

چشم خیسم به قاب خالی توست

لیلی قصه های کوزه بدست

که به جا مانده ی سفالی توست

مثل یک ترانه توی حافظه ام

داءما واژه ها توالی توست

حس یک پرنده ام که ساکت و خیس

توی بند بند سرد قالی توست

شیشه ای که مه زده تن اتاقم را

یاد بارانی شمالی توست

قاب عکسی نگاه میکند من را

که پر از بازی بی سوالی توست

دختری زل زده میان شالیزار

آخرین عکس پارسالی توست

بعد تو جاده ای ماند با سوال و سوال

آدرس ساده اش: حوالی توست....

همه چیز توی خانه خاطرات تو شد

این همان یادگار عالی توست...

ن.بهداروند



تاريخ : جمعه 24 مهر 1394برچسب:غزل,غزل معاصر, | | نویسنده : نوید بهداروند |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد