شانه اش بوی خاک و باران داشت
وقتی آغوش میگرفتندش
کودکان ظریف پیراهن
سخت چسبیده گرد این آتش
آتش و خاک و آب همراهند
مانده بادی میان موی سیاه
تا دو دنیای آبی کمرنگ
شکل گیرد میان چشمه ی ماه
هر لباس سپید توی اتاق
از تنت خاطرات خاصی داشت
قصه را تا به آخرش میبرد
در خیالم ترانه ای میکاشت
ادرس تصویر
http://uupload.ir/files/q1j1_%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%A7%D9%861.jpg
تا هو الطیف میگیرد ...
شانه ام را شبیه پایه ی کوه
توی آغوش عشق محکم کرد
هر نگاه پر از هیاهویش
اسب نارام و مست ترکم کرد
شیهه در باد با صدای غریب
حس تسبیح هر چه غیر از ماست
یال هایم چقدر ابری و خیس
وقتی هز ذکر یاد خداست
چشم هایش شروع باران است
مژه ها ابرهای تیره و تار
پلک هایش کجای شانه ی من
گفته در راه کوهپایه ببار
خانه را با هوای ابری او
کوچه با بوی خاک نمناکش
میتوان بیتهای نابی کرد
تکه ای از عروج افلاکش
بیت هایم چه الکن از تعریف
ساکت از واژه ها جدا شده اند
شاید اسب های وحشی شعر
پشت هر شیهه ای ندا شده اند
بعد این واژه ها خدایی هست
بعد هر پلک حضرت باران
حجم هر شانه حرف الست
با حضور سپید الرحمن
.: Weblog Themes By Pichak :.