امروز یعنی.....(ادامه داستان دوم)

 

هنوز غروب نشده بود و لكه هاي نارنجي در حال احتضار افتاب خود

را از كنار سايه هاي رو به گسترش كنار ميكشيدند. هواي بيرون انگار

راكد بود هيچ چيزي را حركت نميداد. صفحه هاي رنگي روي شاخه

ها ديگر پاك شده بودند. هيچ نوري روي آن نبود....

ادامه...



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 18 ارديبهشت 1392برچسب:داستان كوتاه,, | | نویسنده : نوید بهداروند |

 

پاییز...

ماه را پوشانده ابر تارک و سردی

نمی اید صدای ناله ای حتی.....

 ادامه ... 

 

 

 

 

 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:شعر نو , شعر, , | | نویسنده : نوید بهداروند |

 

دروازه ....

از چند دقیقه پیش عقربه ها بی وقفه حرکت میکردند. اکنون در جلوی یکی از دروازه های شهر حدود نه و چهل و پنج دقیقه شب. سکوت و هر از چند گاهی حرکت سرد یک ماشین ...

ادامه ... 



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:داستا کوتاه, داستان فلسفی, , | | نویسنده : نوید بهداروند |

بدون معني ...

به سرمای باد یا تاریکی نکبت بار اتاقم و بعد به سایه ها. آن هایی که تمام شب پشت شیشه ها چسبیده بودند یا آن هایی که گهگاه پشت سرم بی حرکت می ایستادند و فقط گرمایی از وجود داشتند. بدون هیچ حرفی محفل جنایت بارمان را ادامه میدادیم: در یک  ......

ادامه ...



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:داستان كوتاه, | | نویسنده : نوید بهداروند |

اولين اپلود خودم رو اختصاص ميدم به معرفي رويه:

داستان هاي كوتاه مختلف كه همگي به هم مربوطند علاوه بر داستان موضوعات فلسفي رو هم به بحث ميذاريم .

منتظر نظرات همتون هستم......



تاريخ : یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:, | | نویسنده : نوید بهداروند |