امروز یعنی.....(ادامه داستان دوم)
هنوز غروب نشده بود و لكه هاي نارنجي در حال احتضار افتاب خود
را از كنار سايه هاي رو به گسترش كنار ميكشيدند. هواي بيرون انگار
راكد بود هيچ چيزي را حركت نميداد. صفحه هاي رنگي روي شاخه
ها ديگر پاك شده بودند. هيچ نوري روي آن نبود....
ادامه...
دروازه ....
از چند دقیقه پیش عقربه ها بی وقفه حرکت میکردند. اکنون در جلوی یکی از دروازه های شهر حدود نه و چهل و پنج دقیقه شب. سکوت و هر از چند گاهی حرکت سرد یک ماشین ...
ادامه ...
بدون معني ...
به سرمای باد یا تاریکی نکبت بار اتاقم و بعد به سایه ها. آن هایی که تمام شب پشت شیشه ها چسبیده بودند یا آن هایی که گهگاه پشت سرم بی حرکت می ایستادند و فقط گرمایی از وجود داشتند. بدون هیچ حرفی محفل جنایت بارمان را ادامه میدادیم: در یک ......
ادامه ...
اولين اپلود خودم رو اختصاص ميدم به معرفي رويه:
داستان هاي كوتاه مختلف كه همگي به هم مربوطند علاوه بر داستان موضوعات فلسفي رو هم به بحث ميذاريم .
منتظر نظرات همتون هستم......
.: Weblog Themes By Pichak :.