با سلام خدمت همه ی کاربران عزیز رسانه ادبی داستان یک فلسفه، آدرس جدید با عنوان بارانگاه تغییر کرده. 

از همراهیتون متشکرم



تاريخ : سه شنبه 20 مهر 1395برچسب:تغییر ادرس داتان یک فلسفه, شعر معاصر, بارانگاه, barangah,lxb,ir, | | نویسنده : نوید بهداروند |

 

کوچولوی خونه ما یه قلب مهربون داره

دستای کوچیکش واسه بچه ها سایه بون داره

همیشه دستای باباش کنارشن تا خواب میره

باباشو امشب ندیده دوباره گریش میگیره

 

رقیه ی کوچولومون دنبال دستای باباست

کسی نمیدونه کجا تو خرابه یه سرپناست

تموم ادمای شهر فقط نگاه میکنن و

تو بی ستاره شبشون دل از خدا می برن و

 

کوچولو انگار میدونه دیگه کنار خونه ها

صدای بابا نمیاد بین همه دیوونه ها

بذار دستاتو زمین  بخواب تو آغوش عمه

 فرشته ها اومدن و حرف میزنن باهات همه:

میخایم بریم تا خونتون پیش بابا بیا بیا

میخوان بریم تو آسمون پیش خدا بیا بیا

 

ستاره ی کوچولمون باباشو بوسید و پرید

چشماشو بست آروم آروم به سمت بابا پرکشید

فرشته ها دور میشدن از خرابه توی هوا

رفتن به سمت خونتون سمت بابا پیش خدا

 

خوش بحال فرشته ها دیدن تو رو پیش بابا

خوش به حال خونه ای که هم با تو بود هم با خدا

فرشته ی کوچولمون شاه راه مهربونیاست

راهی که آخرش دلت سمت مسیحای خداست...



تاريخ : دو شنبه 19 مهر 1395برچسب:حضرت رقیه- شعر, شعر معاصر- محرم, | | نویسنده : نوید بهداروند |

درختی که می بخشید..

تیشه ام را نگه داشته ام. توی خورجینی که کنار خانه است. هر صبح که نگاهش میکنم، یاد درخت خرمایی میافتم که وقتی با تیشه به آن زدیم برایمان خرما ریخت.

اجدادم اینجا هستند. چند روزی است کنارم نشسته اند. همه شان یک نشانه آورده بودند: تیشه ای که در خورجین کنار دستشان بود. من هم همین تیشه را داشتم. یکی از اجدام لبخندی زد. او هم تیشه اش را نشانم داد. گفت: یک روز برای من هم خرما ریخت...

 

من تب پاییز دارم در تنم هر ماه مهر

دست هایم داغ در پیراهنم هر ماه مهر

یک ستاره باز می افتد کنار آینه

میچکد باران دمی از دامنم در ماه مهر

 

من کنار پنجره هی یاد میگیرم تو را

 شعر هایم کودکانه از الفبای تو بود

سال ها وقتی گذشت از سن من

شعر های عاشقانه  از تمنای تو بود

 

عاشقت هستم اگر از پیش رو(1)

باد دلگیری گرفته از نفس های غروب

عاشقت هستم اگر از پشت سر

خاطراتی تلخ مانده  خاطرم در جای خوب

 

عاشقت هستم اگر از دست راست(1)

باورم را سنگ میبست از نگاه

عاشقت هستم اگر از سمت چپ

خوبی هر عشق شد شوق گناه

 

*

 

عاشقت هستم همین که پیش تو

حس گرمی گل زده در  تنگنای چشم من

آمده پای پیاده روی قوس گونه هام

دیده گویی چهره ات را آه ...جای چشم من

 

رنگ احساست تمام لحظه ها

مثل پیچک دور میگیرد به روی خاطرم

تو تمامت نور شد تابید و ....هست

مثل باران ..دست ... سایه ...از بیانش قاصرم

 

 

*

 

عاشقت هستم تو میدانی ولی

قدردان خوبی تو، من نبودم واقعا

آمدی از راه  دستت نوربود(2)

گفتی از شوق "الست"ت ، پاسخت دادم "بلی"

عاشقت هستم پس از هر سال که بی تو گذشت

عادت خوبی تو از بد دلیم کم نشد

ما همه تیشه به ساقه ت میزدیم از روی جهل

شوق برگشت همه در ساقه هایت خم نشد..

 

رحمتت در دل به فکر جسممان بود و پناه

گفتی:" آخر بنده هایم زیر این گرمای دشت

تیشه ها شاید که خسته میکند اندامشان

سایه ات بر جسم در طغیانمان آرام گشت"

 

تیشه ها در دست آخر نزدیک غروب

دیدم از دستان تو خرما چکید از آسمان

 ریشه هایت زیر خاک آرام به دنبال ما

سفره ای می شد برای توبه کاران از گناه

 

 

توضیح1:

 

(سوره اعراف، آیه 17)

 

 ((شیطان گفت:))

 

 ثُمَّ لَآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَيْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ ۖ وَلَا تَجِدُ أَكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ

 

آن گاه از پیش روی و از پشت سر و طرف راست و چپ آنان در می‌آیم (و هر یک از قوای عامله و ادراکی آنها را به میل باطل می‌کشم)، و بیشتر آنان را شکر گزار نعمتت نخواهی یافت.) 

 

 توضیح2:

 

 

(سوره اعراف، آیه 172)

 

و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی 

 

و انها را گواه بر خویشتن ساخت( و فرمود: ) آیا من پروردگار شما نیستم گفتند: آری..

 

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 8 مهر 1395برچسب:شعر, رحمت خدا, مهربانی خدا, رحمت, از رحمتش نا امید نشویم,, | | نویسنده : نوید بهداروند |

به زودی با بارانگاه..

 



تاريخ : یک شنبه 4 مهر 1395برچسب:نوید بهداروند, اشعار , شعر معاصر, تکه ای از ماه, منطق الطیر,, | | نویسنده : نوید بهداروند |