که فراموش میکنی این بار....
چهره ام را که برده او از یاد
دلخوش قرصهای دکترهاست
تا فراموشی تمام داروها
توی سردابه ی تصورهاست
بیست سال پیش نیمه شب رفت و
خانه ای ماند با نبودن هاش
حیف نشنید جمله هایم را
حیف نشنید از سرودن هاش
تا که از برکنم تمامش را
باید این گوشه منزوی باشم
تا بگویم برای حالش شعر
حس غمگین مولوی باشم
کنج این پنجره دو چشمم را
به حیاتی سپید میدوزم
تا زمین را به اسمان هایش
با تگرگی شدید می دوزم
خط به خط شعر میشوم امشب
تا که تا صبح خط خطی باشم
مثل خط چین شوم میان عابرها
جای پاهای برفکی باشم
اولین نامه را برای تو این بار
پست میکنم به قلب خیس خیال
نامه ام را جواب میدهد دریا
پست میشوی میان قلب شمال
دختری موج میزند در من
با نگاهی به آبی دریا
دختری میزند موجش
به دل صخره های یک رویا
دختر چشم آبی دریا
با لباس سبز ساحلی اش
دختری موسپید مروارید
با صدف های پای گل گلی اش
دامنت را بگیر از خورشید
انعکاست میان ساحل ها
ماهیان را به تور میریزد
تا سحرگاه روشن فردا
حیف دریا و حیف مروارید
حیف مادران ابر آبی پوش
با نگاهی بزرگ بخشیدی
زخمی از کوسه های بازیگوش
حال دریا عوض نشد با من
من خیابان دیگری بودم
نه خیابان که مثل یک خط چین
زیر پاهای عابری بودم
که به عریانی ات همیشه میخندید
به من و مردهای بی تصویر
دختران را فروخت بازارش
چه صدفهای ما چه مروارید
زیر چوب حراج مروارید
جسم کم قامتش ترک برداشت
قوز کرد لای درد انگشتر
در زمان و زمانه لک برداشت
من همان خط عابر غمگین
نیمه شب در شمال با دریا
بی صدا خیره ایم دورادور
به تن بی تفاوت رویا
میسپارد دلم به موج احساست
دختر بی صدای یک رویا
مادر تخت خواب مروارید
دختر چشم آبی ام: دریا...
نظرات شما عزیزان:

پاسخ: با سلام خدمت جناب احمد زاده برناکمه ی ترک بعدی رو پیش رو داریم

با من به جماعت مردم تنها خوش امدی...
همیشه باش استاد

ممنون میشم این هفته توی جلسه ی شعر بخونیدش
حیدریان

به ما هم سر بزن


ممنون که هستی
.gif)
.gif)
.: Weblog Themes By Pichak :.