سالخوردگی
تصویر ده تا آدم بیمار و بی درمان
تصویر ماهی در محاق و ابر و مه پنهان
سایه ی چندین میله بود و مرد پاییزی
تصویر ده مرده میان پستوی زندان
یک دشت بی پهنا کنار رود کارون بود
چادر به چادر خانه ها از شهرشان رانده
یک قلعه در این دشت بی آب و علف مانده
زندان ده تا آدم فرتوت و بی دندان
ده پیرمرد پا بمرگ و نامید از مرگ
کنج بخاری نفتی تاریک در زندان
خیره به ابر آسمان مشغول تنهایی
با هم سکوتی کرده اند و فکر آب و نان
یک سالمند بینشان تا مینویسد از
غمگین ترین تنهایی اش از چک چک باران
تنها امیدی که نمی ماند فراموشی است
پیری میان میله ها، یک درد بی درمان
او مینویسد فلسفه ی خالی خالی جویدن را
او مینوشت از بودن تنهایی انسان
با دفتر چل برگ کاهی حال خوابیده
نه پیرمرد زنه در سلول بی جریان،
در حال نجوا زیر لب آهسته می گویند:
-او مرده حتما در مسیر مردنی آسان...
-او مرده حتما زیر آوار کم هذیان....
نه پیرمرد زنده در سلول یک زندان
مشغول تنهایی مرور خاطرات دور
نه تا سکوت مطلق از تنهایی انسان
نه پیرمرد منتظر تا پله های گور
ن.ب
نظرات شما عزیزان:

من از این حال بی کسی سیرم ...
پاسخ: ممنون از حضور جلال عزیز

ممنون از شعر زیبات

از همه ی کودکی ام درد ماند...

.gif)

.: Weblog Themes By Pichak :.