عاصی....
من آن لعنت صبحگاه توام
دشنام کن مرا تا به شب
من صورت کبود اسیروارم
نسیان کن درد های مرا همچو رب
من خاکستر پیرزاد اتشم
با اب دهانی خاموش کنم بسان تب
افسارم از میخ کاشت بر دهان
تازیانه زنم با بغض های لب
تا از نفیر صیحه ام مرگ نگرفته ات
پیش از وجود برکشم ام و اب
دردهای من ازار جهانی در خوشیست
خاموش کن فراموش مرا:« لعن و سب»
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.