دروازه ....
از چند دقیقه پیش عقربه ها بی وقفه حرکت میکردند. اکنون در جلوی یکی از دروازه های شهر حدود نه و چهل و پنج دقیقه شب. سکوت و هر از چند گاهی حرکت سرد یک ماشین ...
ادامه ...
بدون معني ...
به سرمای باد یا تاریکی نکبت بار اتاقم و بعد به سایه ها. آن هایی که تمام شب پشت شیشه ها چسبیده بودند یا آن هایی که گهگاه پشت سرم بی حرکت می ایستادند و فقط گرمایی از وجود داشتند. بدون هیچ حرفی محفل جنایت بارمان را ادامه میدادیم: در یک ......
ادامه ...
تاريخ : یک شنبه 1 ارديبهشت 1392برچسب:داستان كوتاه, | | نویسنده : نوید بهداروند |
اولين اپلود خودم رو اختصاص ميدم به معرفي رويه:
داستان هاي كوتاه مختلف كه همگي به هم مربوطند علاوه بر داستان موضوعات فلسفي رو هم به بحث ميذاريم .
منتظر نظرات همتون هستم......
.: Weblog Themes By Pichak :.