قصه ی روزهای بعد از توست
یک ترانه امید آمدنت
خاطراتی همه شبیه تو
قاصدک ها، نوید آمدنت
رنگ ابی چشم های تو بود
آسمانی که دوستش دارم
لاک بی رنگ روی دست سپید
مثل برفی که تازه می بارم
برفی ام مثل سردی احساس
سردی دست اخرین دیدار
سردی خواب اولین کابوس
که پس از رفتنت مرا بیدار
حس سبزی به دور گردن من
توی بندی سیاه میپیچد
حلقه حلقه تمام گردنبند
دور این عکس خانه میگیرد
خاطراتت برای من جاماند
عکس رنگیت توی گردنبند
یک تبسم کنار سینه ی من
گوشه ی قلب میزند لبخند
هرکه مثل تو جامه برفی بود
میدویدم دوباره تا تن او
مثل برفی که توی باد و تگرگ
می وزیدم به راه رفتن او
قصه ی روزهای بعد از توست
یک بغل خاطره من و آلبوم
فکر کردن به یادگاری هات
خانه ها، من و باقی مردم
قصه را با همان کلاغ سیاه
که به دنبال برف سرد و سپید
مینویسم که رفت تا ته شعر
نا نوشته به خانه اش نرسید
هر چه این شعر دارد از احساس
حس امید توی دلتنگیست
من نگاهم اگر به سمت زمین
اسمان دائما همین رنگیست
نام واقعی اش خیال است اما راه دیدنش انتظار، صبر کردن ، تحمل واژه هایی شبیه با فحوای مشابه. گاهی که خسته ایم تحمل، گاهی که عشق میورزیم انتظار و راه که می افتیم صبر..... طنین صدای انتظار تمام شب معصومانه تکرار میشد و من کودکانه نمیدانستم بخشی از دنیای نیمه شب انتظار است. انتظار یک توالی است مثل زندگی پس چرا بی تاب کننده بود؟ مثل زندگی پر از خیال بود و پر بود از هر انچه احتمال داشت به دنیا بیاید. دنیای نیمه شب را زیاد دیده ام، پاندول هست و نور ماشین در حیاط گاه گاهی شاخه ها تکان میخورند و چیز هایی که در روز به ندرت دیده میشوند، شب در تنهایی خداوند مانند خود مشهور میشوند. همان شب در اتاق، خواب طولانی انتظار را دیدم: اینجا خواب رفته ای و خز هایی بلند شانه ات را پوشانده، میدانستم که تا صبح بیدار نمیشوی ... توی خواب مدتی دراز صبر میکردم. خیال من سری به پاندول ساعت زد: سال ها حرکتی گیج. انگار جمله ای را تکرار میکرد ...با زبان خودش. چند لحظه گوشه ی ساعت بودم بی خیال من هنوز سر جایش تکان می خورد هنوز داشتم صبر میکردم و کودکانه دنبال معای جمله اش بودم. جمله هایی شبیه مصرع های شعر در خیالم طنین انداز شد نیمه شب بود و خواب رفته بودی ،خواب رفته بودی، خواب رفته بودی....
چشم هایت چه دلنشین بسته است
روی تختی که جنس آن ابر است
زیر این اسمان خز آبی
راه هر آرزو فقط صبر است
آرزوی باد توی موی سیاه
و دو دستی که تکیه ی شانه است
حس جا پای عاشقانه تو
که پر از مهر گوشه ی خانه است
فکر کردم به عشق پاندول پیر
صبر کردم گوشه ی ساعت
که پس از سال های عاشقی اش
حرف میزند با خودش راحت
خیره میشوم به موی سیاه
فکر میکنم به جنگل سرد
زیر خز های سبز پتو
کودکی میشوم به هیبت مرد
لحظه هایی که خواب میرفتی
گاه گاهی پلنگ سبز پتو
خیره میشود به ماه و جنون
تا خود ماه میزند پارو
.
صبر کردن برای دیدن تو
قصه هایی دراز در بر داشت
حس این انتظار تا خود صبح
شاخه ای سبز بر دلم میکاشت...
خیالات ما که گاه و بی گاه از گوشه ی ناخود اگاه بیرون میزنند فرق میان واقعیت و خودشان را نمیدانند. از جنس توالی اند و زندگی و اکنون گوشه ی خانه ای نه چندان دور خیال و واقعیت مانند دو دریا به هم رسیده اند لحظه های پریشانی این اقیانوس تازه زاد اهسته جای خود را به عادت زندگی موج های ارامی میدهند. موجی از خیال و واقعیت و ساحل نشینان طوفان دریا را چون خواب پریشانی میبینند که چند روز بعد از خیالشان گوشه کتاب تعبیر خواب میخزد. گویی میان دریا کسی ارام موج ها را زمزمه میکند . حس دریا در میان موج هاست. گویی صدای نیماست با طنین م.دولت ابادی و گوشه ای دیگر صدای کالریج با خیالات واقعی دیکنز در هم تنیده اند. لحظه ای در خانه نشسته اید و ناگاه زنگ خانه تصویری مهربان را پشت در نشان میدهد. هر که باشد سراسیمه به جست و جوی صداست....
فکر کرده بود این جایی
خاطرم میدوید تا دم در
و دو لیوان چای میریزد
چادرش را دوباره کرده به سر
خاطرم دختری بلوز آبیست
گرم نوشیدن دو لیوان است
رفته بیرون سقف دلتنگی
زیر لب بوسه های باران است
گاه گاهی ندید رنگت را
با خودش در خیال میخندید
توی رویا دوباره میدیدت
رو به فکری محال می خندید
خاطر من پس از کمی...شش ماه؟
واقعا مثل تو، شبیه توشد
جای خود را به دیگری میداد
بی خیال من و خودش میشد
روزها همیشه ساعت پنج
از دو لیوان یکی برای خودش
و یکی را برای من میریخت
توی حالی غریب با هوای خودش
گرچه اینجا نبوده تصویرت
خاطراتت همین حوالی بود
آخر یاد تو دو تا لیوان
با تو از روی میز خالی بود...
(در جست و جوی ناخوداگاه قسمت دوم)
جاده را با تو خانه شدم...
چشم تو ابتدای صبح و طلوع
بعد خوابی روی پلکت بود
و سپیدی کنار چشم سیاه
راه شب را به صبح می الود
سال های سال رهگذر بودم
سالهایی که روز و شب خیس است
خط ممتد راه های دراز
دست من را به دامنت می بست
جاده ی تو همیشه ابری نیست
عابران خسته میشدند و میرفتند
عده ای هم که یاد تو رفتند
جاده را سمت خانه برگشتند
جاده ای که پر از مسافر هاست
اتوبوسی برای رفتن نیست
جاده ای که پیاده باید رفت
ابر و باران و رفتن و خیسی است
آخر جاده ها ندیدندت
فکر کردند دستشان خالی است
چشم هایت حزین و گریان شد
تا نوشتند جاده پوشالی است
دست خالی زدم به جاده تو
و نبودی ته خیابان ها
لحظه لحظه کنار من بودی
توی پس کوچه و میدان ها
بغلت کرده بود خاطر من
پشت خود را به حرف مردم کرد
توی راهش تمام فکر تو بود
روز سردی که خانه را گم کرد
جاده را میروم تمامی شب
همه جا بوی توست، اینجایی
تا خود صبح میروم گویی
قلب من میشنید: می آیی....
در جست و جوی ناخود آگاه(1)
داستان من
میشود با بهار لبخندت
کم کنی زردی خزانم را؟
گوش میدهی به قصه ی من
حوصله میکنی ترانه م را؟
قصه ی من شبیه یک دنیاست
نیمی از سرد و نیمی از گرما
مثل الان و قبل آمدنت
با تو بودن و اندکی تنها
سی و یک روز بودم و شش ماه
آسما ن برف سرد زودش بود
مهر اما رسید و ابان ماه
سردی یک خزان شروعش بود
جمله ها مثل هم رقم می خورد
چار سالی که برف و بوران بود
شهرکردم دوباره ساکت و برف
زیر تاراج باد و کوران بود
لحظه ها توی گیج ثانیه گرد
مثل قلبم تتن تتن می زد
و خیالی به رنگ زرد خزان
دست خود را به شانه ام میزد
شاخه هایم پر از زمستان بود
ریشه هایم درون کفش سپید
آخر اما بهار پیدا شد
جای من هر که بود... می خندید..
میوه میوه خزان غم خوردم
بار من برگ زرد فامی شد
هر چه نومید تر شدم بارم
میوه ی زرد تلخ کامی شد
یک نفر برگه ای به دستم داد
رفت و توی پیاده رو گم شد
دعوتم کرده بود سمت بهار
رفت و فردی ز جمع مردم شد
آمدم در کنار پنجره ها
جاده سرریز تنگ و ماهی بود
تکه ای رنگ نور در خیابان ها
تکه هایی پر از سیاهی بود
عید می رسید با قدم هایت
ساکت و سر بزیر می رفتی
فکر کردم همان نفر هستی
بی صدا ... ناگزیر... میرفتی...
مثل روحی که دور جسمش بود
توی پس کوچه ها پی ات رفتم
گوشه ی کوچه ای به سمت خانه ی تو
دست خود را به دامنت بستم
من نمیدانم از کجا رفتم
کی رسیدی به تنگ آغوشم
و چه شد که پس از همان یک روز
خاطراتم نشد فراموشم
باور من خزان : خزان زائید
حس من با بهار رنگی شد
سنگ روی سنگ تا که برچیدم
خانه مان برج سخت و سنگی شد
زیر کمباد سرخوش این سقف
پنکه ای که دلش خوش گیجی است
قصه ام را شنیده و گفته:
زندگی راه رفت تدریجی است..
راه رفتم کمی به مقصد تو
بعد چندی کنار من بودی
دست تو توی دست من این بار
مقصد بعد میرسد "زودی"
توضیح شعر در ادامه مطلب
.: Weblog Themes By Pichak :.